رادمان جونرادمان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

رادمان جون

دومین آرایشگاه رسمی پسرگلم

بالاخره بعد از مدتها تصمیم گرفتیم موهای خوشگلت و کوتاه کنیم بعد از کوتاهی کلی تغییر کردی یادم رفت بگم بردیمت آرایشگاه تخصصی کودک کوکی بعد از کوتاهی هم رفتیم شهربازی که عکس العملت نسبت به دفعه قبلی  که  اونجا بو دیم قابل  مقایسه نبود و کلی لذت بردی  ...
16 آبان 1394

جشن تولد 2 سالگی رادمان عزیزم

پسر خوشگلم بالاخره دومین سالگرد تولدت فرارسید و هر چه میگذره وشما بزرگتر میشی ما از اینکه شما کنار مون هستی بیشتر لذت میبریم و واقعا به خاطر داشتن چنین فرزندی خدارو شکر میکنم واميدوارم همیشه سلامت وشاد باشی عزیزتر از جانم  الان دیگه کامل صحبت میکنی البته گاهی زمان میبره بعضی از کلماتتو بفهمم ولی تمام کلمات رو خدارو شکر تکرار میکنی ولی حتی یدونه عکس هم نميتونم ازت بندازم بجاش کلی عکس سلفی از خودت میندازی امسال یه تولد خیلی کوچولو برات گرفتم البته چون  به خاطر خاله مونا دو روز زودتر برات تولد گرفتم و تولدتم توی ماه رمضان بود نتونستم طرحی رو که برات در نظر داشتم اجرا کنم ولی مهم این بود که شما واقعا از جشن لذت بردی از شمع فوت کردن و ...
18 تير 1394

کلاس موسیقی

یه مدتیه علاوه بر کارگاه مادر وکودک کلاس موسیقی هم میبرمت که البته از کارگاه بیشتر راضی هستم با اینکه هزینه وشهرت کلاس موسیقیت چند برابر کارگاه هست ولی چون از ماشین سواری و بیرون رفتن خوشت میاد بهمون خوش میگذره و ...
17 تير 1394

جدا کردن اتاق خواب

پسر گلم ببخشید که دیر به دیر میام واقعا نميدونم چرا ولی اصلا وقت نمیکنم ولی امشب وقتی خوابیدی تصمیم گرفتم یه کوچولو در موردت بنویسم الان که هنوز 23 ماهت تموم نشده تقریبا همه کلمات رو میتونی بگی خدارو شکر از تاریخ 2/2/94 جمله میگی چون قبل از اون جمله هات فعل نداشت ولی خدارو شکر منظورت رو میرسونی توی تعطیلات عید با یک پروژه برنامه ریزی شده و یک هفته ای اتاق خوابت رو جدا کردم و خدا رو شکر مشکلی هم نداشتیم   ...
16 ارديبهشت 1394

نوروز 1394

  امسال عید روزهای اول برای من و شما یه کم سخت میگذشت چون پدرت میرفت سرکار و خانواده منم ( به قول خودت بابا ضا ) رفته بودند مشهد و من و شما تنها بودیم گاهی اوقات  خاله فرزانه (خاله بری ) ميومد پیشمون تا این هم پدرت کارش تموم شد وهم خانواده پدر بزرگت از سفر برگشتند و کلی برامون سوغاتی آوردند   این سوغاتی مامان ملیح وبابا رضا بود که ميدونين عاشق گیتاری برات خریده بودن این ماشین دیوانه رو دایی علی و زندایی ویدا برات خریده بودند  اینم که خاله مونا جون برات خریده بود که همون روز اول به حسابش رسیدی  اینم مانی جون برات خریده بود دست همشون درد نکند انشالله بتونم براشون جبران کنم این...
12 فروردين 1394

علاقه زیاد به تبلت و گوشی

 پسرم علت این که دیر به دیر میام به وبلاگت سر میزنم اینه که شما علاقه زیادی به گوشی و تبلت داری و به محض اینکه دستمون میبینی میگیری و حداقل دو ساعت باهاش بازی میکنی واین من و پدرت رو خیلی ناراحت میکنه به همین خاطر سعی میکنیم تا جایی که بشه کمتر از این وسایل استفاده کنیم الا ن هم که این مطلب مینویسم شما تب داری ومجبورم یه جوری خودمو مشغول کنم تا خوابم نبره  اینجا نمایشگاه کتاب کودک بود که کلی ازش لذت بردی اینجا هم یه نمایش بود که خیلی نگران بودیم که مبادا شما بترسی برعکس کلی هم لذت بردی  برای روز عشق این هدیه رو برات خریدیم ولی شما نمیذاشتی که ازت عکس بگیریم دایم با تبلت بازی میکردی و اصلا به ما ...
24 اسفند 1393

شب یلدا

امسال شب یلدا همزمان شده بود با روزهای پایانی ماه صفر و ایام سوگواری که جشن نگرفتیم ولی خانواده مامان ملیح وخاله زهرا وخاله فرزانه اومدن خونمون وشما کلی شیطونی کردی و کلی هم خوردی و شب یه کوچولو دل درد گرفتی      عزیز دلم فقط به شرطی میذاشتی ازت عکس بگیریم که بهت خوراکی میدادیم به خاطر همین تو همه عکسات دهان خوشگلت پره پسرم  فقط اینو بدون که منو پدرت عاشقتیمممممممممم ...
2 دی 1393

جایگزین برای کلاس

این هفته کلاست تشکیل نشد و من وپدرت تصمیم گرفتیم یه تفریحی رو  جایگزین کنیم که بردیمت kids club  کورش که بیشتر از اون چیزی که فکر میکردیم لذت بردی خدا رو شکر     ...
27 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمان جون می باشد