رادمان جونرادمان جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

رادمان جون

نشستن

چند روزیه غلت زدن شما کامل شده یعنی اگه مانعی هم که باشه میتونی غلت بزنی ازدیروز یاد گرفتی وسایل سبک روی میزها رو برمیداری یا باخودت و روروئک میکشی ومیبری  به تنهایی تا یه حدی مینشینی ولی خیلی زود به سمت جلو خم میشی و صندلی غذا خوریت رو خیلی دوست داری اما من نمیذارم طولانی روش بنشینی چون  میترسم کمردرد بگیری اینم یه تعدادی از عکسهای شما در هفتمین روز تولد مهرسا جون ...
24 دی 1392

واکسن 6 ماهگی

دیروز صبح دوتایی رفتیم واکسن 6 ماهگیت زدیم از انجا هم رفتیم خونه مادربزرگت  بی تابی میکردی ولی بر خلاف همیشه خدارو شکر تب نکردی  هنوز هم بی تابی  امیدوارم که زودتر خوب  خوب بشی عزیز دلم رادمان جون مادر  وپدرت عاشقتند این دوتا عکسم بعد از واکسن زدن خونه مامان ملیح ازت گرفتم   ...
19 دی 1392

تولد یه همبازی پر و پا قرص

روز سه شنبه 10/10/92  بالاخره مهرسا جون چشمهای خوشگلش به این دنیا باز کرد مهرسا جون متعلق به یه خانواده پر انرژیه (ماشالله) به خاطر همین موضوع من خیلی خوشحالم چون یه باره دیگه خاله شدم وهم اینکه پسر نازم همبازی پیدا کرد  پسر خوشگلم :همین که به ماخبردادند مهرسا به دنیا اومده باپدرت و خاله مونا رفتیم بیمارستان پیامبران دیدن خاله ودختر خاله نازت تازه شما کلی هم تیپ زده بودی  عکسا شو حتما برات میذارم بعد از اونجا  رفتیم خونه خاله زهرا ولی وقتی برگشتیم خونه متوجه شدم شما تب داری تاصبح من وپدرت نخوابیدیم و پدرت هم نتونست بره سرکار چون من تنها بودم وهمه رفته بودند پیش مهرسا جون طبق معمول مامان منصو ره اشک میریخت وپدرت هم شما رو ...
18 دی 1392

تبلیغات برای پدربزرگ

اینم از محصول تولیدی پدربزرگ دست بابا رضا درد نکنه دیروز ظهر ازش پرسیدم کی برای پسر من رکابی و اسلیپ سفارشی میدوزی گفت تابستان ولی شب  با یک پلاستیک پر از لباس اومد خونمون منم عکس یک دست از لباسا رو میذارم تا هم براش تبلیغ بشه وهم خوشحال بشه و بازم ازاین کارا بکنه ...
27 آذر 1392

کارتون نگاه کردن

چند وقتی هست که کارتون نگاه میکنی ولی دیروز  در مقابل صحنه های مهیج عکس العمل نشان میدادی وهرچه از تلویزیون دورت میکردم با روروئکت میرفتی جلوو روروئک و میچسبوندی به تلویزیون احساس میکردم حرص هم میخوری یه خورده که کارتون میگ میگ نگاه کردی زدی زیر گریه البته شاید گریه ات دلیل دیگه ای داشت و دیگه اینکه دوست داری به کامپیوتر نزدیک بشی وبه تصاویرش نگاه کنی البته یکبار بردمت نزدیک تا کی بورد لمس  کنی ولی متاسفانه شما دهنت باز کردی تا بخوریش ...
24 آذر 1392

عکس العمل شما در مقابل بازی بچه ها

جمعه 22/9/92 آش نذری شما رو خونه مامان ملی پختیم همه بودند آخر شب نیما ومانی به شوخی با هم دعوا میکردند شما هم جیغ میکشیدی ولی گریه هم نمیکردی عکس العملت برای همه جالب بود راستش بخوای من وپدرت هم خیلی خوشحال بودیم چون پسرمون خدارو شکر داره بزرگ میشه ...
24 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمان جون می باشد