روزهاى سخت و شيرين جابجايى خونه
قرار بود بيام و خاطراتت رو اينجا ثبت كنم ولي مشغله ام انقدر زياده كه اصلا وقت نميكنم كمترين وقتى هم كه پيدا ميكنم ميرم سراغ تلگرام و اينستا ،امروز (٩٦/١١/٧)كه اين مطلب رو برات مينويسم بيشتر از دوماهه كه مادربزرگ خوبم فوت كرده و ما هم كه اواخر تابستون خونه امون رو عوض كرديم به خاطر عجله اي كه داشتيم وقت نكرديم خونمون رو رنگ كنيم و الان حدود ١٣روزه كه اومديم طبقه بالا ي خونه حاج عباس زندگى ميكنيم و مهمون حاج محمد هستيم وكلى بهش زحمت داديم و منم اصلا وقت ندارم شمارو براى گردش بيرون ببرم يا بريم مسافرت ولى بهت قول ميدم به محض جابجا شدن يه تفريحى رو برات در نظر بگيرم عزيزدلم ،البته تو اين اوضاع آشفته هم كلى بهت خوش ميگذره و دائم ميرى خونه حاج محمد ودايي مجيد سر ميزنى كلى شيطونى ميكنى ،درضمن بين اينهمه كار دنبال يه مدرسه خوب ميگردم چون مهر ماه انشالله قراره برى پيش دبستان و ديگه اينكه امروز سالگرد ازدواج من وپدرت هست و سالگرد جوانه زدن اولين دندانت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی