شام غریبان
پنج شنبه غروب شام غریبان بود بابا رضا به من زنگ زد گفت رادمان بیرون نیار هوا خیلی سرده من هم قبول کردم اصلا یادم نبود که بهتره درحضور شما مراسم شام غریبان گرفته بشه غروب زنگمان را زدند بابا رضا ونیما (پسردایی من )بودند برای شما شمع خریده بودند یه شام غریبان خیلی کوچک گرفتند و رفتند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی