رادمان جونرادمان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

رادمان جون

بدون عنوان

رادمان عزیزم:شایدنتونی هیچ وقت درک کنی که این نه ماه برای من واطرافیانم چقدر سخت گذشت حتی یک ثانیه هم از وجودت غافل نمیشدم ازهمه وحشتناکتر این که نمیدونی با حساسیتهام چه بلایی به سر مادربزرگت میاوردم کافی بود حدس بزنم چیزی برای جنین ضرر داره همون لحظه باید اون را حذف میکردند هیچ کس نباید سرما میخورد نباید نزدیک من عطر میزدند موبایلهاشون رو باید جلوی در تحویل میدادند بعد وارد میشدند روزهای اول چون خیلی استرس داشتم ازهر صدایی میترسیدم همه صداها رو کم کرده بودیم مصرف شوینده های بو دار رو ممنوع کرده بودم مصرف شکر نمک دارچین زعفران و... بطور کل ممنوع بود بالاخره مادربزرگت رو خیلی اذیت کردم البته دیگران رو هم اذیت کردم ولی خدارو شکر از وقتی به دن...
29 مهر 1392

روزهای به یادماندنی

فرزندعزیزم این وبلاگ رو به عنوان دفترخاطراتی برای تو اماده میکنم تابدانی ازروز تولدت باچه اتفاقاتی روبه روشدی من به اصرار پدرت تصمیم گرفتم برای درمان اقدام کنم ولی کاملا ناامید : حدود یکماه بود که درمان میکردم هیچ کس در جریان ماجرای درمان ما نبود تا اینکه به خاطر مرخصی طولانی مجبور شدم قضیه را به مامان ملی بگم به شرط اینکه به گسی نگه خانم دکتر بهم گفته بود 16 روز دیگه ازمایش بده روز 14 دیگه طاقتم تمام شد یه بی بی چک قدیمی داشتم استفاده کردم اول منفی بود چند ثانیه ای که گذشت مثبت شد بر عکس همیشه بدون هیجان به پدرت موضوع را گفتم اونم دقیقا برعکس همیشه گفت بگیر بخواب احتمالا تاریخ مصرف بی بی چک گذشته بوده من هم به هیچ کس خبر ندا...
5 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمان جون می باشد