رادمان جونرادمان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

رادمان جون

بدون عنوان

1392/7/29 23:49
نویسنده : مامان منصوره
283 بازدید
اشتراک گذاری

رادمان عزیزم:شایدنتونی هیچ وقت درک کنی که این نه ماه برای من واطرافیانم چقدر سخت گذشت حتی یک ثانیه هم از وجودت غافل نمیشدم ازهمه وحشتناکتر این که نمیدونی با حساسیتهام چه بلایی به سر مادربزرگت میاوردم کافی بود حدس بزنم چیزی برای جنین ضرر داره همون لحظه باید اون را حذف میکردند هیچ کس نباید سرما میخورد نباید نزدیک من عطر میزدند موبایلهاشون رو باید جلوی در تحویل میدادند بعد وارد میشدند روزهای اول چون خیلی استرس داشتم ازهر صدایی میترسیدم همه صداها رو کم کرده بودیم مصرف شوینده های بو دار رو ممنوع کرده بودم مصرف شکر نمک دارچین زعفران و... بطور کل ممنوع بود بالاخره مادربزرگت رو خیلی اذیت کردم البته دیگران رو هم اذیت کردم ولی خدارو شکر از وقتی به دنیا اومدی همه میگن خستگی امون بادیدن رادمان دررفت همه کسانی که به هر طریقی ما رو میشناختند به خاطر سختیهایی که من برای بارداریم کشیده بودم برای تولدت دعا میکردند مادر بزرگم نذر کرده بود هربار که من از سونوگرافی برمیگشتم وخبر سلامتت رومیدادم اجیل مشگل گشا پخش کنه به هر حال از همه ممنونم که کمکم کردند امیدوارم با تربیت صحیح شما بتونم زحماتشون رو جبران کنم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله فرزانه
8 آبان 92 22:40
قشنگترین روزهای زندگیم بود وقتی میومدم بیمارستان تورو میدیدم همه مشکلاتم یادم میرفتم عزیزم از بس تو رو دوست دارم از زمانی که تو شکم مامانت بودی تا همین الان وتا اخر عمر عاشقتم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمان جون می باشد