شب یلدا و پایان شش ماهگی
پسر نازم شب یلدا مصادف شده بود با پایان شش ماهگی شما که ما طبق معمول خونه پدر بزرگت بودیم ومامان ملیح کلی زحمت کشیدند و علاوه بر غذاهای ویژه شب یلدا سوپ مخصوص شما رو برای همه درست کرده بود ولی شما خیلی بی تابی میکردی ناگهان..... کشف کردند که علت گریه شما لباسایی که من پوشوندم جز زندایی ویدا همه منو دعوا کردند ولباسات از تنت درآوردند به محض درآوردن لباسها شما کاملا آروم شدی اولش گفتم نه دیگه برات جشن دندونی میگیرم نه جشن تولد ولی راستش بخواهی الان که مثل یه فرشته خوابیدی پشیمون شدم و خدا رو شکر میکنم که امسال شب یلدا خدا چنین هدیه زیبایی به من بخشیده واز خدا میخوام به همه کسانی که دوست دارن نی نی داشته باشند یه فرشته ناز مثل شما بهشون ببخشه رادمان مادر وپدرت خی.........لی دوست دارند عاشقتم رادمانم انقدر دوستت دارم که وقتی میخوابی دلم برات تنگ میشه عزیز دلم