روز تولد
رادمان عزیزم :روز تولدت واقعا روز قشنگی بود من لحظه تولدت بهوش بودم و وقتی چشمای خوشگلت رو به دنیا باز کردی میدیدم ولذت میبردم وبرای همه کسانی که ارزوی چنین لحظه ای رو دارند دعا میکردم وقتی از اتاق عمل بیرون امدم خاله فرزانه ومادربزرگت و پدرت رو دیدم خاله فرزانه مثل همیشه از خوشحالی بیمارستان رو گرفته بود رو سرش وقتی ساعت ملاقات رسید همه برای دیدنت اومدند مادربزرگم دایی رضا زندایی فهیمه زندایی اکرم مانی ملیسا نیما خواهرام برادرم وهمسرش بابا رضا دختر خاله هات واقا هاشم وزندایی لیلا وفائزه وعروسشون( فاطمه جون) علی اکبر شب هم مادربزرگت موند پیشمون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی