رادمان جونرادمان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

رادمان جون

نوروز 1394

  امسال عید روزهای اول برای من و شما یه کم سخت میگذشت چون پدرت میرفت سرکار و خانواده منم ( به قول خودت بابا ضا ) رفته بودند مشهد و من و شما تنها بودیم گاهی اوقات  خاله فرزانه (خاله بری ) ميومد پیشمون تا این هم پدرت کارش تموم شد وهم خانواده پدر بزرگت از سفر برگشتند و کلی برامون سوغاتی آوردند   این سوغاتی مامان ملیح وبابا رضا بود که ميدونين عاشق گیتاری برات خریده بودن این ماشین دیوانه رو دایی علی و زندایی ویدا برات خریده بودند  اینم که خاله مونا جون برات خریده بود که همون روز اول به حسابش رسیدی  اینم مانی جون برات خریده بود دست همشون درد نکند انشالله بتونم براشون جبران کنم این...
12 فروردين 1394

علاقه زیاد به تبلت و گوشی

 پسرم علت این که دیر به دیر میام به وبلاگت سر میزنم اینه که شما علاقه زیادی به گوشی و تبلت داری و به محض اینکه دستمون میبینی میگیری و حداقل دو ساعت باهاش بازی میکنی واین من و پدرت رو خیلی ناراحت میکنه به همین خاطر سعی میکنیم تا جایی که بشه کمتر از این وسایل استفاده کنیم الا ن هم که این مطلب مینویسم شما تب داری ومجبورم یه جوری خودمو مشغول کنم تا خوابم نبره  اینجا نمایشگاه کتاب کودک بود که کلی ازش لذت بردی اینجا هم یه نمایش بود که خیلی نگران بودیم که مبادا شما بترسی برعکس کلی هم لذت بردی  برای روز عشق این هدیه رو برات خریدیم ولی شما نمیذاشتی که ازت عکس بگیریم دایم با تبلت بازی میکردی و اصلا به ما ...
24 اسفند 1393

شب یلدا

امسال شب یلدا همزمان شده بود با روزهای پایانی ماه صفر و ایام سوگواری که جشن نگرفتیم ولی خانواده مامان ملیح وخاله زهرا وخاله فرزانه اومدن خونمون وشما کلی شیطونی کردی و کلی هم خوردی و شب یه کوچولو دل درد گرفتی      عزیز دلم فقط به شرطی میذاشتی ازت عکس بگیریم که بهت خوراکی میدادیم به خاطر همین تو همه عکسات دهان خوشگلت پره پسرم  فقط اینو بدون که منو پدرت عاشقتیمممممممممم ...
2 دی 1393

جایگزین برای کلاس

این هفته کلاست تشکیل نشد و من وپدرت تصمیم گرفتیم یه تفریحی رو  جایگزین کنیم که بردیمت kids club  کورش که بیشتر از اون چیزی که فکر میکردیم لذت بردی خدا رو شکر     ...
27 آبان 1393

بازدید از نمایشگاه نقاشی خاله فرزانه

پنج شنبه 22 آبان نود وسه  به اتفاق مامان ملیح وخاله مونا رفتیم نمایشگاه نقاشی خاله فرزانه اول که از بغل خاله پایین نمیامدی وقتی هم که پایین اومدی تو عکسا ببین چه کار میکردی پسر گلم     شام غریبان امسال چون هوا خیلی سرد بیرون نبردمت مثل پارسال بابا رضا لطف کرد واومد خونمون و باهم شام غریبان گرفتید این جا روز تاسوعاست البته چشم شما یه مقدار عفونت کرده بود و خیلی سر حال نبودی رادمان خان در حال حمل کتاب داستان ...
24 آبان 1393

سفر یک روزه به اصفهان

25 مهر ماه 93 دعوت داشتیم ع روسی بهاره جون که در اصفهان برگزار میشد اول قرار بود که یه چند روزی  بریم اصفهان که شما  مریض شدی و ماهم پشیمون ،صبح عروسی ساعت 6  بابارضا وزندایی ویدا ودایی علی به بهونه سر زدن به شما اومدن خونمون و بالاخره راضیمون کردند که ما با اونا بریم من وپدرت خیلی استرس داشتیم که مبادا تو سفر اذیت بشی ولی خدا رو شکر بهتر شدی و خیلی هم بهمون خوش گذشت یادم رفت بگم که ما فقط نیم ساعت وقت داشتیم برای عروسی اونم تو اصفهان آماده شیم  فعلا عکساشو ببین البته عکس اول مربوط به قایقرانی ارم تهرانه نقش جهان اصفهان بین راه با مریم جون عکسای خوشگل بیشتری ازت دارم منت...
30 مهر 1393

اولین مدرک تحصیلی گل پسرم

خدا رو شکر پسر گلم در تاریخ 22مهر 93 ترم اول کارگاه مادر وکودک دو زبانه رو با  موفقیت به پایان رسوند پیشرفت خوبی داشتی روز عید غدیر چون شما و پدرت سید هستید کلی مهمون داشتیم سی دی مربوط به کلاست میذاشتیم شما هم خیلی با نمک رفتارای مربیات و تکرار میکردی وهمه لذت میبردند  اینجا برگه نقاشیت رو تحویل میدی عزیزدلم اینجام که حسابی خسته شدی  و... اینم یه عکس با چند تا از دوستات اینم یه روز دیگه از کلاسه که قبل از شروع کلاس داشتی شیطونی میکردی عشقم   ...
30 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمان جون می باشد