بدون عنوان
پسرگلم :روزهای بارداریم خیلی خیلی پر استرس بود فقط روزهایی که از سونوگرافی میامدم یه مقدار خیالم راحت بود و از فردای اونروز استرسها شروع میشد اتفاقهای خوبی هم در اون دوران افتاد مثل خواستگاری ونامزدی دایی علی .راستی یادم رفت در مورد عید نوروز سال 92 برات بگم خیلی خوب بود چون همه وجودت رو حس میکردند مادربزرگت سعی میکرد تا جاییکه میتونه به مهمانی نره ولی وقتی که میرفت خیلی دلم میگرفت بغض میکردم ولی به روی خودم نمیاوردم و تو دلم با شما درد دل میکردم بالاخره روزهای پایانی بارداری فرا رسید کافی بود یه مقدار حرکتت کم بشه زمین وزمان رو بهم میریختم یه بار رفتیم بیمارستان ضیاییان گفتند هنوز زوده بچه هم سالمه خدارو شکر چند روز بعد رفتیم بیما...
نویسنده :
مامان منصوره
0:56