13 ماهگی رادمان جونم
عزیز دلم خدارو شکر 13 ماهه شدی این روزا خیلی کارای بامزه انجام میدی ولی از همه مهمتر این که یه چند قدمی راه میری (خداروشکر) و با این کارت سر همه رو گرم کردی البته هنوز راه زیادی تا راه رفتن مونده انشالله میام و توی یه پست جداگونه توضیح میدم ،وقتی بهت میگن بزن قدش با آرامش کامل وخیلی ناز میزنی ،اگه گرسنه باشی پشت سر هم میگی (هم،هم و..)و اگه تشنه باشی یه چیزی شبیه آب میگی ،سر سره بازی رو یاد گرفتی و دوست داری ،تاب بازی روهم که از قبل دوست داشتی ،کابینت ادویه ها رو که دیگه نمیدونم چی کارش کنم هر روز یه دسته گل جدید به آب میدی .هر قدر بهت محبت کنیم آخر میفروشیمون به کسی که لباس بیرون تنشه وطوری بهش میچسبی که مجبور شه ببرتت بیرون ویه خوراکی هم برات بخره ،غذاتم خیلی کم شده.و حالا یه جشن سه نفره به مناسبت 13 ماهگی
ببین مامانی از هیچ جا نگرفتم
به افتخار 13 ماهگی یه چند قدمی هم راه میرم
اخمش و ببین
اینم که تولد نگار جون دختر عمه رویاست که خیلیم بهمون خوش گذشت
وخرابکاری شما
این عکسا مربوط به یک هفته قبل از تولدت ،یعنی نیمه شعبانه که نذر کرده بودم اگه خدا شما رو به من بده مولودی برای امام زمان (عج) بگیرم که خدارو شکر بالاخره این اتفاق افتاد
این کیک هم نذر خاله زهرا ومامان ملیح بود (خدا قبول کنه )
یه روز صبح وقتی رفتم صبحانه آماده کنم دیدم نیستی در حال رفتن روی ناهارخوری پیدات کردم