رادمان جونرادمان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

رادمان جون

اتفاقات خوب

روز هفتم بهمن ماه سالگرد ازدواج من وپدرت بود امسال تنها سالی بود که برای این روز خوب هیچ برنامه ریزی نکرده بودم ،تو دلم دایم خودم رو سرزنش میکردم که ای کاش امسال که رادمان عزیزم هم هست یه جشن میگرفتم وقتی پدرت اومد خونه یه جشن سه نفره شاد بدون تشریفات ترتیب دادیم ،وقت شام خوردن احساس کردم چیزی داخل دهانته خواستم که خارجش کنم متوجه شدم دندون درآوردی به پدرت گفتم فکر کنم خدا بهمون هدیه داده بالاخره کلی خوشحال شدیم وبه همه کسایی که منتظر بودند خبر دادیم،خدا روشکر 92/11/9 باحالت شنا شبیه جهیدن یا پرت کردن ،خودت رو به وسایلی که دوست داری میرسونی 92/11/11 برای اولین بار دنبال پدرت با روروئک رفتی و وقتی پدرت رفت بیرون وشما رو نبرد از ...
7 خرداد 1393

شروع 12 ماهگی رادمان خان

خدارو شکر پسر خوشگلم وارد 12 ماهگی شد (93/3/1 ). این ماه جشن 12 ماهگیت همزمان شد با تمام شدن بیماری دو هفته ایت چون همونجور که برات نوشته بودم شما خالخالی شده بودی بعد ازسه روز خیلی بد تب کردی و 3روز کامل تب داشتی خیلی روزهای بدی بود وخیلی به هممون سخت گذشت ،الهی مامان دورت بگرده خیلی سختی کشیدی و اصلا غذا نمیخوردی خیلی هم لاغر و بیحال شدی ،کارمون شده بود دکتر رفتن ودارو دادن به شما که خیلی سخت بود دقیقا دوهفته بیماربودی  خدارو شکر خیلی بهتری ولی هنوز سینه ات خس خس میکنه انشالله خیلی زود خوب بشی گل پسرم تازه وقتی خوب شدی همه کسایی رو که اون چند روز بالای سرت بیدار میموندن و مریض کردی اما عیبی نداره فقط شما خوب شو چون ما اصلا طاقت ب...
3 خرداد 1393

ولادت حضرت علی (ع) وروز پدر

  روز پدر رو به همه پدرای عزیز بخصوص همسر عزیزم که امسال اولین سالیه که پسر کوچولوی نازش کنارشه تبریک میگم . امروز( 93/2/22 - دوشنبه ) من و شما وخاله فرزانه رفتیم بیرون و با کلی هدیه برای آقایون برگشتیم خونه ، خیلی دوست داشتم ازت یه سری عکسای خوشگل بگیرم ولی شما تبدیل شدی به یه پسر خالخالی ناز که اصلا دلم نیومد ازت عکس بگیرم  از وقتی به دنیا اومدی این دومین باره که خالخالی میشی با این تفاوت که سری قبل خالات کوچیکتر بودند با فاصله کمتر ولی الان خالات درشت ترند با فاصله بیشتر البته دکتر هم بردمت ولی تشخیص قطعی ندادند امیدوارم زود زود خوب بشی یکی یدونه مامان اینم از عکس هدیه هامون بدون شما ،عکس شما وهدیه خوشگلت...
23 ارديبهشت 1393

آلبوم11 ماهگی

کوچولوی نازم تازگیها یه مقدار شیطونتر شدی و با دوربین هم خیلی کنار نمیایی و مامانی هم خیلی دوست نداره بدون عکس وبلاگ نویسی کنه وازهمه جالبتر که (دد ) رو  کاملا شناختی و دائما میگی ددد یعنی منو ببرید بیرون ، هوا هم که خیلی خدارو شکر خوب شده  منم سعی میکنم بعدازظهرها شما رو ببرم پارک و به همین دلیل خیلی نمیتونم به وبلاگت سر بزنم مامان وببخش سعی میکنم لحظه های قشنگ زندگیت رو جا نندازم  چون شما با اهمیت ترین تو زندگیم هستی عزیزترینم ،عاشقتم پسر خوشگلم این عکست مربوط  به روزیه که همکارای مامان ممیخواستن بیان خونمون اینجا هم با مانی جون بردیمت پارک روبروی خونه مادربزرگت و زیرت روزنامه انداختیم که لباس...
21 ارديبهشت 1393

عروسی آقا حامد

پنج شنبه 93/2/18 عروسی پسر جناب سرهنگ معموری بود که ما هم دعوت بودیم مراسم توی تالا ر داییها برگزار شد و داییهای خوبم مثل همیشه با پذیرایی خیلی خوبشون کاری کردند که به همه خیلی خوش گذشت شما هم که تمام تالار هر بار با یکی دور میزدی حسابی خوش حال بودی فقط لحظه شروع موزیک یه مقدار ترسیدی ،موقع آتیش بازی همه میومدن دنبال شما  فکر میکردیم که خیلی دوست داشته باشی ولی خیلی زیاد از صداش ترسیدیو گریه کردی گل پسرم  ببخشید اصلا یادم نبود آتیش بازی با صدا همراهه درضمن داییهای خیلی خوبم من و پسرم عاشقتونیم اینم از شما و بهترین پدر برزگ دنیا (بابای گلم) پسرم شما دوتا پدر بزرگ مومن وآروم داری که م...
21 ارديبهشت 1393

سفر یک روزه به برغان

جمعه 93/2/19 رفتیم برغون شما حسابی شیطونی کردی هر خوراکی هم که بزرگترها میخوردن میخواستی و حسابی خوش گذروندی ولی تمام استخونهای مامان وخاله ها درد میکرد از بس که ماشالله شما کوچولوها شیطونی کردید اینم یه عکس با خاله مونا ...
21 ارديبهشت 1393

ولادت حضرت فاطمه (س) وشروع یازده ماهگی رادمان عزیزم

پسرم تو قشنگترین وبهترین وبزرگترین هدیه ای هستی که خداوند به من بخشیده وامیدوارم با تربیت خوب بتوانم از خداوند بابت این هدیه تشکر کنم . نمیدونی امسال روز مادر بخاطر داشتن تو چه حس خوبی داشتم هر چی فکر میکنم که با چه کلمه ای وصفش کنم نمی تونم .فقط از خدا میخوام به تمام کسانی که آرزوی مادر شدن دارند یه فرزند سالم وصالح ببخشه . امروز 93/1/31 من خونه مامان ملیح بودم که دیدم پدرت با دست پر اومد خونه دست چپش جعبه کیک بود،وقتی گذاشت روی میز گفت :اینم کیک 11 ماهگی پسرم ، من هم که با این کار پدرت یه بار خیلی کوچولو از رو دوشم برداشته میشد خیلی خوشحال شدم فقط عیبش این بود که کیکت یه مقدار شبیه قبل بود که خیلی مهم نیست ، اینم از ع...
1 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمان جون می باشد